میلاد گل نرگس
اسدالله جعفری اسدالله جعفری

بنام خدا

 

 

لاله گیسو می افشاند و رقص کنان به ملاقات لادن می رود و شانه به شانه گلگشت صحرا می روند که میلاد گل نرگس است.

لادن غنچه لبانش  بربال نسیم نشانده تا عطر شکفتنش جهان را پر ازعطر سازد وهدیه باشد بر زائران روی یوسف زهرا.

شقایق چشم  را تا کرانه های شفق پرواز داده وچرخ زنان به پیشواز بهار می رود  که بوی یار می آید.

سوسن سنبل برچهار سوی جهان افشانده  وجان ها را مست گیسوی خویش ساخته، رکاب بوس آن تک سوار کردگار است.

یاسمن، برسمند بادپای برنشسته  و چمن را چهار نعل رکاب می زند که تا قافستان بتازد وشراب حضور بنوشد وساغربدوش جشن گل نر گس باشد

نسترن، برساحت سخن چمبرزده وغزل می خواند وغزالان چمن رقصی به سوی خدا دارند.

آلاله باگلاب، باغستان جان نرگس، را گرده افشانی می کند تاگل مریم بوسه بر گل محمدی برنشاند وخورشید را هادی باشد وکهکشان رامهدی.

نیلوفر، انار احساسش را نشتر عشق زده وراه نگار را آب  می زند که

آب زنید راه را هین که نگار می‌رسد

مژده دهید باغ را بوی بهار می‌رسد

راه دهید یار را آن مه ده چهار را

کز رخ نوربخش او نور نثار می‌رسد

چاک شدست آسمان غلغله‌ای‌ست در جهان

عنبر و مشک می‌دمد سنجق یار می‌رسد

رونق باغ می‌رسد چشم و چراغ می‌رسد

غم به کناره می‌رود مه به کنار می‌رسد

آری او می آید! همان که  منجی است وناجی .هموکه قلب قرآن است وهادی انسان ومحبوب سبحان.

او می آید! همو که ذوالفقار علی در کف دارد وقرآن محمد در دست وتورات موسی در پشت وانجیل مسیح در مشت و کوله بارش هدایت است ووعصایش خورشید وپیشانیش کعبه وغنچه لبانش الله اکبر ومکتبش عدالت وآزادی ونامش چون محمد وناجی انسان است وموعود ادیان.

او می آید، در حالی که خورشید از پیشانیش طلوع می کند.

او می آید، درحالی که ناهد چمن چمن گل بر راهش می افشاند و زهره ظهورش را درگوش جهان نغمه می خواند.

همو می آید، همو که،  بهار از گیسوی او عطر می بوید وباغ با فروغ چشمان او به گل می نشیند.

می آید، در آدینه می آید تا آئین نو بیاورد وانسانِ از نو بسازد.

او می آید، با آئین نو، آئین نو که چهارده فصل دارد که باقرآن آغاز می شود وبا نهج البلاغه شیرازه بندی می گردد وبا صحیفه صحافی شده است.

اومی آید وآئین نو می آورد وانسانِ از نو می سازد که آئینش چهارده فصل دارد.

 اي آب آب. رودخانه‌ها عطش ديدار تو را دارند، و در بستر انتظار به سوي درياي ظهور تو شتابان‌اند.
 
قامتي به استواري كوه، دلي به بي‌كراني دريا. طراوتي به لطافت سبزينه‌ها، سينه‌اي به فراخي آسمان‌ها و صميميتي به گرمي خورشيد بايد، تا توان تو را خواند و كاروان‌هاي دل‌ها را به منزلگاه اميد كشاند. اين همه را كه اندكي بيش نيست، از دل شكسته‌ترين منتظران تاريخ   دريغ مدار، كه ظهور تو اجابت دعاي ماست و غيبت ما از محشر انتظار، سبزي روزهاي بهاري  را به تيرگي شب‌هاي يلدا مانند مي‌كند.
بیا بیا بیا که گل های سینه ام را پیش پایت پرپر کنم.

بیا بیا بیاکه غبار انتظار را با گلاب چشمانم بشویم

بیا بیا مهدی جان، جانِ جهان فدایت


July 4th, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسايل اجتماعي